به بهانه بهار
سلام یسری جان خوشحالم که امروز دوباره ذهنم آمد و آمد تا مرزهای دوست داشتن تو ، تا واژه های بی سر وسامانی من . آمد و آمد تا رسیدن به اوج خواستن تو ، تا فروپاشی هراس شبهای تاریک من . آمد و آمد تا تصرف تو برای خود من ، تا بعد از خدا تو را پرستشگر باشم . نور چشمم ؛ در نخستین روز سال یکهزار و سیصد و نود و سه هجری شمسی به سراغت آمده ام تا نامه ای به تو بنویسم و در آن بگویم که رویش سبز گیاهان درکنار تو چقدر زیباست ، و چه زیباتر که آسمان خاکستری ام با تو آبی می شود . بنویسم که دسته های کبوتران سفید در پیشاپیش قدمهایت به پرواز در آمده اند تا خبر از بی خبری بارش برف بیاورند و ...
نویسنده :
بابای یسری جان
17:11